محمدکسری و محمدصدرامحمدکسری و محمدصدرا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 19 روز سن داره

محمد کسری و محمد صدرا

دنیای بازی

تلویزیون داشت دنیای بازی رو نشان میداد ،به بابا امیر گفتم بریم، اونم موافقت کرد و با مامانی و بابایی رفتیم به دنیای بازی،اول از همه سوار اسب شدین بعد هم دوتایی با هم سوار ماشین شدین و بعد هم سوار قطار شدین من خیلی میترسیدم اخه نذاشتن که من هم باهاتون سوار شم شما دو تایی سوار شدین و رفتین و من همش میترسیدم که خدای نکرده نیفتین ولی الحمدلله اتفاقی نیفتاد.   بعد هم کلی بازی کردین واخر از همه رفتین تو استخر توپ اولش گریه کردین وترسیده بودین ولی کم کم ترستون ریخت و رفتین بازی کردین   امیدوارم همیشه شاد و خندان باشید عسل های مامان و بابا   ...
10 بهمن 1392

نوپزشکان مامان

سلام دکتر های مامان،الهی به زودی دکتر بشین و تخصص بگیرید و من و بابا امیر بهتون افتخار کنیم            الهی من قربون خودتون و گوشیتون و عینکتون برم. با این ست های پزشکی خیلی قشنگ با هم بازی میکنید یکیتون می خوابه و اون یکی معاینه اش میکنه،دوباره جاهاتون رو عوض میکنید. الهی 120 ساله بشین و پزشک و متخصص بشین ،تا من به ارزوم برسم عاشقتونم. ...
24 دی 1392

شیرین زبانی

سلام فرشته های کوچولوی مامان،این روزها یه کم قد کشیدین و بزرگ شدین،دارید سعی میکنید جمله بگید،مثلا میگید:دوسیت دانم،I love you،مامان پاشو،بابا امیر نیست،عزیز پاشو،خلاصه انقدر شیرین زبان شدید که خدا میدونه محمد صدرا به مادر جون میگه مامان جون،وقتی میگی مامان جون ادم دلش میخواد بخورتت،محمد کسری هم وقتی میگی کبوتر یا جوجه لبات انقدر خوشگل میشه که خدا میدونه یه روز دیدم خیلی بیکاریم دوربین رو برداشتم ازتون عکس گرفتم بعد هم نشتم روش کار کردم ،امیدوارم که خوشتون بیاد   این کامیون های خوشگل هدیه دایی مصطفی ست ،بنده خدا خیلی سعی کرده تا تونسته دو تا ماشینه یه شکل و یه رنگ براتون پیدا کنه دستش درد نکنه ،راستی یادم رفته بود بگم ،...
17 دی 1392

سفر شمال

سلام امید های زندگی مامان،ببخشید که این مطلب ر و انقدر دیر براتون میزارم آخه عکساش دیر به دستم رسیده ،تابستان سال 92 همه فامیل به خونه عمه (عمه مامان)دعوت شدیم ،من وبابا امیر و شما کلوچه ها و مامانی و بابایی و دایی مرتضی و خانواده عمو مسعود از تهران به سمت امل حرکت کردیم تقریبا 7 ساعت تو راه بودیم چون ترافیک جاده هراز خیلی سنگین بود ،شب رفتیم خونه عزیز خوابیدم و فردا شب هم رفتیم خونه عمه خیلی خوش گذشت و فرداش رفتیم دریا ،شما دوتا تا دریا رو دیدین زدین زیر گریه اونم چه گریه ای مگه آروم میشدید،از یه طرف بابا امیر و دایی  رفته بودن تو دریا من دلم شور میزد از یه طرف هم شما اروم نمیشدین خلاصه بعد از یه ساعت به کمک مامانی و زنمو سعی کردی...
18 آذر 1392

سفر قم و جمکران

ما با دوست بابا امیر و خانمش رفتیم قم و جمکران،تو راه رفت شما خواب بودین ولی تو راه برگشت حسابی جبران کردین و تا در خونه شلوغ میکردین،موقعه اذان مغرب بود رسیدیم قم اونجا نماز خوندیم و رفتیم سمت جمکران خیلی خلوت بود و شما دو تا ،تا میتونستید دویدین و بازی کردین،من شام درست کرده بودم تو حیاط نشستیم شام خوردیم و برگشتیم،انشاالله جز سربازان اقا امام زمان باشین و همیشه سلامت و خوش باشین،اینم از عکساتون با بابا امیر و عمو حسین قربون تیپتون برم که با لباس خونه انقدر خوش تیپین عاشقتونم ...
29 آبان 1392

سالگرد ازدواج

امشب ٢٩ شهریور ،سومین سالگرد ازدواجمون بود و باباامیر یه کیک خوشمزه ی تازه خریده و با مامانی و بابایی دور هم جشن گرفتیم ،متاسفانه دوربین رو خونه جا گذاشتم و نشد عکس بگیرم شما دو تا عاشق کیک بودین و یه عالمه با میل خوردین ،نوش جانتون،خدا رو شکر که سالگرد ازدواجمون شما دوتا کنار ما هستین،انشالله همیشه سلامت باشین
29 شهريور 1392

عروسی پریسا

پریسا دختر خاله بابا امیره و ما با مادر جون و عمه ها رفتیم عروسی و خیلی خوش گذشت شما دو تا هم خوشحال بودین و میرقصیدین   قربون تیپتون برم جوجه های من ...
29 شهريور 1392

سرخک

سلام عشق های مامان،ببخشید اگر چند وقته براتون چیزی ننوشتم آخه درگیر بیماریتون بودم اونم چه بیماری ،چشمتون روز بد نبینه اولش هر جفتتون سرما خوردید البته سرماخوردگی شدید ،بردمتون دکتر یه کم بهتر شدید،اما محمد کسری 6 روز پشت سر هم تب کرده بود و تبش پایین نمیومد من به تجویز دکتر مجبور شدم عسل مامان رو ببرم دکتر و ازش ازمایش خون بگیرم ،عشقم یه کم اذیت شدی و گریه کردی و بعد از اینکه دکتر ازمایشت رو دید تشخیص داد که یه پنی سیلین بزنی ،الهی مامانت بمیره برات ،این اولین باری بود که امپول میزدی ،انشالله دیگه هیچ وقت لازم نشه که امپول بزنی گل ناز مامان،بعد از بیمارستان رفتیم خونه عمه سمیه آخه جاهاز برونش بود ،دیگه آخرش بود ما رسیدیم،انشالله عمه سمیه...
29 شهريور 1392

عروسی عمه سمیه

تو عروسی عمه سمیه محمد کسری جونم هنوز سرخکت خوب نشده بود و همش بقل بابایی بودی و محمد صدرا جونم همش میخواستی بپری بقل عمه سمیه ،هی میرفتی روی سن ،بین عروس و داماد ،هی من می اوردمت پایین و تو دوباره میرفتی،شب خوبی بود انشاالله خوشبخت بشن،وقت نشد ازتون عکس بگیرم ولی با بابا امیر رفتیم اتلیه و یه عکس 4 تایی انداختیم که یادگاری تو البوم گذاشتم،انشاالله عروسی شما دو تا بشه عشق های مامان،عااااااشششششششششقتونممم ...
29 شهريور 1392

رهایی از پوشک

عسل های مامان امروز یک سال و ١٠ ماهتونه و محمد صدرا جونم تقریبا ١٠ روز که دیگه پوشکت نمیکنم ،دیگه آقا شدی هم جیش و هم په په ات رو میای به مامان میگی ،البته شما فقط میگی مامان و بعد با اشاره اگر به جلوت اشاره کنی یعنی جیش داری و اگر به پشتت اشاره کنی یعنی په په داری ،قربون پسر گلم برم که آقا شده عاشقتم محمد کسری جونم شما هم هر وقت دوست داشته یاشی میگی که جیش داری (با اشاره)و وقتی حسش رو نداشته باشی نمیگی ،البته الان ٢ روزه که اومدیم خونه مامانی و من اصلا پوشکت نکردم و شما حتی شب هم جیش نکردی،قربون پسر گلم برم که اقا شده ،عاشقتم ا ...
3 شهريور 1392