محمدکسری و محمدصدرامحمدکسری و محمدصدرا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره

محمد کسری و محمد صدرا

سرزمین عجایب

صبح روز جمعه خونه مادر جون بودیم و تصمیم گرفتیم همگی با هم بریم بیرون ،اول رفتیم بوستان نهج البلاغه اونجا پیاده روی کردیم و بعد حسابی بازی کردین و بعد از اون به سرزمین عجایب رفتیم و و شما حسابی حال کردین  و خوراکی خوردید. اینجا عمه سمیرا داره شما دو قلوها رو هول میده در حالی که محمد توحید پسر عمه سمیه تو بقلشه   الهی من قربون هیکل ،اندام ،ژس،تیپ و ................برم. به خدا عاششششششششششششقققققققققققققتوننننننننننننننننم محمد صدرا سوار بر هواپیما محمد کسری سوار بر هواپیما   قربونت برم موتور سوار مامان   محمد کسری عشق موتور   الهی ه...
30 آبان 1393

باغ پرندگان

امروز پنجشنبه 22 ابان 93 همراه با عمه ها و مادرجون رفتیم باغ پرندگان و از تماشای پرندگان لذت بردیم و کلی بازی کردیم و خوش گذشت الهی مامانتون فدای تیپتون بشه که انقدر شما دو تا خوش تیپین ماشالله هزارماشالله اینجا مامان ده بار سکته کردم که خدای نکرده نیفتین تو آب ،و خدا رو شکر اتفاق بدی نیفتاد و شما کنار آب با اردک ها بازی کردین   اینجا اقا کسری از عینک خسته شده و داره عینکش رو در میاره     ...
22 آبان 1393

شهر موش ها

در اولین روز از ماه مهر ماه که ماه تولد شماست ما همراه با عمه فرزانه و محمد طه و محمد امین به سینما رفتیم ،بخشی از فیلم براتون جذاب و دیدنی و بخشی ترسناک ،اون بخش از فیلم که عروسک (اسمش رو نبر )بازی میکرد، براتون وحشتناک بود و دوست نداشتین ،منو بقل میکردین و نگاه نمی کردین،ولی در کل بهتون خوش گذشت ، با طه و امین  هم حسابی بازی کردین . قربون اون ژستت برم عشق مامان این روز ها اقا محمد صدرا شما همش دستت رو تو دهنت میکنی و یا لبت رو میکنی و من هر کاری میکنم نمیتونم از سرت بندازم  و تقریبا در تمام عکس ها و فیلم های شما دستت تو دهنته عاشقانه دوستون دارم عزیزهای دل مامان ...
3 مهر 1393

سفر به شمال(بطاهرکلا)

روز شنبه 4 مرداد سال 93 من وبابا امیر و شما داداشی ها به سمت بطاهرکلا حرکت کردیم و بین راه کنار رودخانه توقف کردیم تا شما آب تنی کنید ولی آب خیلی سرد بود و شما نتونستید شنا کنید ،کنار آب ناهار خوردیم و بعد طالبی خوردیم و بعد به سمت خونه پدربزرگ حرکت کردیم الهی قربون اون شکل ماهتون برم ،عاشقتونم قربون طالبی خوردنتون برم  قلبهای مامان و بابا این عکس مربوط به امامزاده ای است که نزدیک خونه پدر بزرگه و ما به اونجا رفتیم و دعا کردیم و بعد از اون هم به چشمه ای که در اون نزدیکی بود رفتیم و شما اب بازی کردین       انشالله بزرگ بشین و مرد بشین و با هم برید مسافرت و تفریح...
13 مرداد 1393

سفر شمال(ایراء)

15 خرداد تعطیل بود و ما تصمیم گرفتیم از 3 روز تعطیل استفاده کنیم و رفتیم ایراء خونه عزیز(مادربزرگ مامان زهرا) هوا خیلی خوب و شما از هوا نهایت استفاده رو کردین ،هر کسی میخواست بره پیاده روی شما میگفتین منم بیام و شما دو تا هم میرفتین وکیف میکردین مثلا اینجا با عمو مسعود و فاطمه اومدین گردش       هر روز می امدین توی پارک و بازی میکردین   این هم یه عکس 4 تایمون   این هم عکس سه تایی با نهال  (دختر میترا)   صدرا در حال گشت و گذار ...
19 خرداد 1393

یک روز تعطیل

جمعه هفته گذشته که میشه 26 اردیبهشت ماه 93 ما خونه بودیم و عمه ها همراه با مادر جون و عمو محمد اومدن خونه ما و همگی با هم رفتیم بوستان جوانمردان ایران ،اونجا پر از درخت های توت بود و شما کلی توت خوردین و بعد با عمو محمد رفتین سرسره بازی،کلی بهتون خوش گذشت و حال کردین     بعد از اون به دعوت عمه سمیرا و عمه افسانه برای خوردن شام رفتیم رستوران مروارید اول با ماهی ها بازی کردین   بعد رو صندلی غذا خوری نشستین و طبق معمول خواستین نوشابه بخورین،شما تو این سن عاشق مایعات هستین و هر چقدر آب و نوشابه و دوغ و شربت میخورین سیر نمیشین خلاصه با همکاری همگی تونستیم نوشیدنی ها رو کم کنیم تا شما یه...
3 خرداد 1393

نوروز 1393

امسال به لطف خداوند متعال سومین سال تحویله که ما 4 نفری سر سفره هفت سین در کنار هم هستیم،من و بابا امیر لحظه سال تحویل گریه کردیم و خدا رو به خاطر تمام نعمت هاش به خصوص به خاطر بزرگترین نعمتش یعنی شما دو تا عزیزهای دل مامان،شکر کردیم،امیدوارم 120 سال زنده باشید و نوروز هر سالتون بهتر از و زیباتر از سال قبل باشه. امسال بابا امیر هفته اول عید سر کار بود و ما هم، در تهران به دید و بازدید پرداختیم،هفته دوم عید رفتیم شمال،دو ماشین شدیم و رفتیم تنکابون اولین روز هوا افتابی و ما صبحانه  رو تو جاده خوردیم و از طبیعت اسفاده کردیم ،از کلار دشت گذشتیم و برای ناهار تو جنگل عباس اباد وایسادیم و شما اونجا بازی کردین و ناهار خوردین بعد ر...
22 فروردين 1393

باغ وحش

خونه مادر جون بودیم همه با هم تصمیم گرفتیم بریم باغ وحش،خیلی خوش گذشت ،شما اولین بار بود که حیوان های واقعی رو میدیدین خیلی ذوق کرده بودین و خیلی خوشحال بودین،عمه افسانه براتون خوراکی میخرید و شما با میل میخوردین و حیوان ها رو تماشا میکردین   بعدش بابا امیر شما رو برد سوار ماشین و موتور وسوار کلی وسیله های بازی کرد ،خلاصه که خیلی بهتون خوش گذشته بود   اینجا به کمک عمه سمیه یه بره کوچولوی ناز رو بغل کردین  
18 فروردين 1393

دنیای بازی

تلویزیون داشت دنیای بازی رو نشان میداد ،به بابا امیر گفتم بریم، اونم موافقت کرد و با مامانی و بابایی رفتیم به دنیای بازی،اول از همه سوار اسب شدین بعد هم دوتایی با هم سوار ماشین شدین و بعد هم سوار قطار شدین من خیلی میترسیدم اخه نذاشتن که من هم باهاتون سوار شم شما دو تایی سوار شدین و رفتین و من همش میترسیدم که خدای نکرده نیفتین ولی الحمدلله اتفاقی نیفتاد.   بعد هم کلی بازی کردین واخر از همه رفتین تو استخر توپ اولش گریه کردین وترسیده بودین ولی کم کم ترستون ریخت و رفتین بازی کردین   امیدوارم همیشه شاد و خندان باشید عسل های مامان و بابا   ...
10 بهمن 1392