محمدکسری و محمدصدرامحمدکسری و محمدصدرا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره

محمد کسری و محمد صدرا

سفر شمال

سلام امید های زندگی مامان،ببخشید که این مطلب ر و انقدر دیر براتون میزارم آخه عکساش دیر به دستم رسیده ،تابستان سال 92 همه فامیل به خونه عمه (عمه مامان)دعوت شدیم ،من وبابا امیر و شما کلوچه ها و مامانی و بابایی و دایی مرتضی و خانواده عمو مسعود از تهران به سمت امل حرکت کردیم تقریبا 7 ساعت تو راه بودیم چون ترافیک جاده هراز خیلی سنگین بود ،شب رفتیم خونه عزیز خوابیدم و فردا شب هم رفتیم خونه عمه خیلی خوش گذشت و فرداش رفتیم دریا ،شما دوتا تا دریا رو دیدین زدین زیر گریه اونم چه گریه ای مگه آروم میشدید،از یه طرف بابا امیر و دایی  رفته بودن تو دریا من دلم شور میزد از یه طرف هم شما اروم نمیشدین خلاصه بعد از یه ساعت به کمک مامانی و زنمو سعی کردی...
18 آذر 1392

سفر قم و جمکران

ما با دوست بابا امیر و خانمش رفتیم قم و جمکران،تو راه رفت شما خواب بودین ولی تو راه برگشت حسابی جبران کردین و تا در خونه شلوغ میکردین،موقعه اذان مغرب بود رسیدیم قم اونجا نماز خوندیم و رفتیم سمت جمکران خیلی خلوت بود و شما دو تا ،تا میتونستید دویدین و بازی کردین،من شام درست کرده بودم تو حیاط نشستیم شام خوردیم و برگشتیم،انشاالله جز سربازان اقا امام زمان باشین و همیشه سلامت و خوش باشین،اینم از عکساتون با بابا امیر و عمو حسین قربون تیپتون برم که با لباس خونه انقدر خوش تیپین عاشقتونم ...
29 آبان 1392

ماه مبارک رمضان 1392

ماه روز 15 ما رمضان رفتیم خونه عمه فرزانه همه ی عمه ها و مادر جون و پدر جون هم اومده بودن،خیلی خوش گذشته ،شما دو تا وقتی به پسر عمه هاتون می رسید کلی ذوق میکنید و تا میتونید با هم بازی میکنید،محمد صدرا یاد گرفتی که بگی هلو،میری پیش عمه فرزانه میگی :عمه هلو،وقتی میگی هلو دلم میخواد اون لب هاتو گاز بگیرم و یه لقمه کنم و بخورم البته شما هندونه رو هم میگی،محمد کسری جونم وقتی بهت میگم بگو جوجه یه  جوری با شدت میگی جوجه انگار که روش تشدید داره،این روزها خیلی خوردنی شدید ،دارید کم کم به حرف میفتین،عاشقتونم عسل های مامان ،راستی کسری جونم شما امشب برای اولین بار مادرجون رو صدا کردی خیلی قشنگ گفتی ،با مادر جون بازی میکردین و با هم کشتی میگرف...
22 مرداد 1392

پارک

تو تابستان تقریبا هر روز اومدیم پارک تا حوصله تون سر نره،امروز که اومدیم حکیمیه از بابا امیر خواستم که ما رو ببره پارک تا بازی کنیم و من از شما عکس بگیرم،تو پارک حسابی با باباتون بازی کردین             هر جفتتون عاشق این سرسره هستین چون که پیچ داره،و بابا امیر بیشتر از 20 بار از بالای سرسره ،سورتون داده پایین ولی اصلا خسته نشده چون که عاشقتونه            و بعد هم دایی مصطفی و زن دایی  با یه عالمه زغال لخته اومدن پارک،شما خیلی دوست داشتین ،ما هسته ذغال لخته رو در می اوردیم و میدادیم شما میخورد...
22 مرداد 1392

سفر مکه

وقتی شما تو دل مامان بودین و هنوز به دنیا نیومده بودین، که مارفتیم مکه ،من و بابا امیر تو حرم پیامبر اکرم در شهر مدینه نشسته بودیم و برای سلامتی شما دعا می کردیم البته اون موقعه نمیدونستیم که شما دو قلویید ،ما اونجا نیت کردیم که اسم شما رو به نام نامی پیامبر اکرم ، محمد بذاریم و بعد از اینکه فهمیدیم دو قلیویید اسمتون رو محمد صدرا و محمد کسری گذاشتیم انشاالله حضرت محمد و اهل بیتش نگهدارتون باشن،عشق های مامان، همیشه از همه بخواهید که اسمتون رو به صورت کامل صدا بزنند،  من و بابا امیر اونجا کلی لباس های قشنگ براتون خریدیم اینم تصویر روی ماهتون با لباس های مکه:         ...
22 مرداد 1392

نیمه شعبان 92

عمه فرزانه اومد دنبال ما و همه با هم رفتیم خونه مادر جون،شب با هم رفتیم میدان صادقیه و یه گشتی زدیم و همه جا شیرینی و شکلات و شربت پخش میکردن شما دو تا هم که عشق شکلات:     محمد صدرا و کسری با محمد امین ...
22 مرداد 1392

نوروز 1392

بابا امير هفته اول عيد رفت سر کار و ما تصميم گرفتيم هفته دوم  بريم آمل،صبح زود دو ماشين شديم و رفتيم ،ما و خانواده عمو مسعود،خيلي خوش گذشت به خصوص به شما دو تا ،چون همش عو و زنمو شما رو ميذاشتن دو چادر و تاپ ميدادن تا تونستيد خونه عزيز بازي کردين اينم عکس هاي لب دريا اونجا بابا قايق کرايه کرد و رفتيم تو دريا آقا محمد صدرا ترسيده بود وگريه ميکرد و آقا محمد کسري هم ميخنديد و حال ميکرد بعدش هم رفتيم شهربازي و ماشين برقي سوار شديم خیلی خوش گذشت امیدوارم همیسه شاد و خندون باشید عسل های مامان ،شما دو تا امیدهای زندگی من و باباتونید امیدوارم تا آخر عمرتون همیشه خوش و خرم باشید. محمد کسری و محمد صدرا با بابا امیرشون لب دریا محمد کسر...
22 مرداد 1392

هندوانه

تو تابستان چون هوا گرمه هندونه میچسبه ولی به شما دوتا دیگه خیلی میچسبه،هر جفتتون عاشق هندوانه هستین   و من هر روز یه برش بزرگ براتون میارم و میدم بخورید ،نوش جونتون بخورید و زود بزرگ بشین جیگر طلا ها ،آبیاری بعدش خیلی جالبه ...
22 مرداد 1392